جراحی لبخند
این هم یکی دیگر از شعر گونه های جدیدم.
نقد و نظر تان را به استقبالم!
جراحـــی لبخــند
بیا جراح،
جراحی بکن بر میز لبهایش.
مبادا بشکند دردم
و نامم خط زند از روی لبهایش
- اگر جراحی ام تا صبح
پس ماند.
تو میدانی!؟
تبسم، خواهرم را
بست با رخت سفید و
برد از خانه
و بعد از چند روزی
خنده را کردند
حلق آویز.
او هم رفت.
و حال،
مبادا بی من او تنها شود،
جراح!
و هر گاه
هر کس و نا کس،
به من غُم غُم کند:
" نا مرد بود لبخند
تنهایش نمود آخر!"
کابل- حوت 1388
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۱۲/۱۷ ساعت ۳:۴۸ ب.ظ توسط احسان درویش
|

زمان، چک چک لحظه هاست